جدول جو
جدول جو

معنی پیش بخردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش بخردن
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه کسی سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
خوردن قبل از موعد مقرر، پیشخور کردن.
- امثال:
امیدبه از پیش خوردن است
لغت نامه دهخدا
(هََرْوْ)
پیش آوریدن. رجوع به پیش آوریدن شود، به حضور آوردن. به نزدیک آوردن. به خدمت آوردن. بردن نزد...:
دگر روز بنشست بر تخت خویش
چو دیوان لشکر بیاورد پیش.
فردوسی.
هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری
گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی.
منوچهری.
خوردنیها بصحرا مغافصه پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. (تاریخ بیهقی). متظلمان و ارباب رجوع را بخوانید، چند تن پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). آچارهای بسیار از دسترشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). در پیش آوردن (فضل ربیع) فرمان چیست... مثال داد که وی را پیش آرند. عبداﷲ طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیعرا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید در پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن. (تاریخ بیهقی ص 114).
دفتر پیش آرو بخوان حال آنک
شهره ازو شد بجهان کربلاش.
ناصرخسرو.
، عرض کردن:
آنکه را کاین سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی.
، عرضه کردن:
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر به میان شلکا.
رودکی.
چنین است آئین گردنده دهر
گهی نوش پیش آورد گاه زهر.
فردوسی.
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آردآن لافهای کهن.
فردوسی.
به کارخویش خود نیکو نگه کن
اگر می دادخواهی، داد پیش آر.
ناصرخسرو.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سربه سر باش و همی دار به مقدارش.
ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
سعدی.
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان.
سعدی.
، نزدیک آوردن. هوی ̍ تفجیل. (منتهی الارب) :
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.
خسروی.
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آورد، گاه مهر.
فردوسی.
برخیز و فراآی و قدح پرکن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری.
فرخی.
ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر
وز نوک قلم درّ سخنهات فروبار.
ناصرخسرو.
چون در بگشادند قرص نان جوی و نمک پیش آوردند. (قصص الانبیاء ص 99) ، آغاز کردن. مبادرت ورزیدن. شروع کردن:
نفرمود کس را ز یاران خویش
که آرد یکی پای در جنگ پیش.
فردوسی.
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم.
فردوسی.
طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکر گاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. (تاریخ بیهقی).
نه دانش باشد آن کس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ.
نظامی.
، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی چنانکه به مجاور درآید.
- پیش آوردن شکم، کلان ساختن آن بسبب آبستنی یا فربهی. رجوع به کلمه پیش در معنی برو بالا شود.
، حاصل آوردن. محصول دادن. نتیجه دادن:
چه چیز است کآن ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد.
فردوسی.
یکی شادی آنگه رساند بمرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد.
اسدی.
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.
مولوی.
، ایجاد کردن:
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی.
- پیش آوردن پاسخ یا سخن و جز آن، اظهار کردن آن. ابراز کردن آن:
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش.
فردوسی.
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون از اندازه بیش.
اسدی (گرشاسب نامه).
یکی بندی ام شکوه آورد پیش.
سعدی.
- پیش آوردن چیزی را، مقدم آوردن. زودتر آوردن آنرا:
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود ازآن برترآن پایه بیش.
فردوسی.
- پیش آوردن عذر (پوزش) و جز آن، تمهید کردن عذر (پوزش) و غیره:
بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان به گفتار خویش آورم.
فردوسی.
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش.
فردوسی.
جنگی که تو آغازی، صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی، عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
سبیط سالی بخراج خواستن آمد و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود. از وی مهلت خواست و تنگدستی پیش آورد... (مجمل التواریخ و القصص).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
سعدی.
- پیش آوردن کسی را، بر سر او آوردن:
دلش پر ز اندیشۀشهریار
بدان تا چه پیش آردش روزگار.
فردوسی.
چه آورد پیشش بد روزگار
که چون بود با اومرا کارزار.
فردوسی.
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را آنچه کنند آرد پیش.
فرخی.
پس از چند سال آن نکوهیده کیش
قضا حالتی صعب آورد پیش.
سعدی.
افراث، پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. بکع، پیش آوردن کسی را چیزی که ناخوش آید او را. (منتهی الارب).
، نصیب ساختن:
ز گنج جهان رنج پیش آورد
از آن رنج او دیگری برخورد.
فردوسی.
گر بگذرد از تو یک بدش فردا
ناچاراز آن بترت پیش آرد.
ناصرخسرو.
گهی راحت کند قسمت، گهی رنج
گهی افلاس پیش آرد، گهی گنج.
نظامی.
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش.
سعدی.
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری.
سعدی.
، در نظر گرفتن. توجه یافتن:
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد
پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ زز)
فایق شدن. غالب آمدن. غالب شدن. توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن. بمقصود رسیدن:
بنزد جهان داور خویش برد
جهان داوری بین که چون پیش برد.
نظامی.
، بکرسی نشاندن. مسلم ساختن. پیش بردن حرفی یا کاری. مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن. بمقصود و هدف رسانیدن آن. انجام دادن آن: اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن. (تاریخ بیهقی). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100).
پیک سخن ره بسر خویش برد
کس نبرد آنچه سخن پیش برد.
نظامی.
نشاید در آن داوری پی فشرد
که دعوی نشاید درو پیش برد.
نظامی.
تغیر دهیمش به انکار خویش
به انکار نتوان سخن برد پیش.
نظامی.
او اناالحق گفت و کار از پیش برد.
مولوی.
نفس و شیطان خواهش خود پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.
مولوی.
کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است
کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده.
صائب.
، بحضور بردن. بنزدیک بردن:
وزآن پس بیامد منوشان گرد
خرد یافته جهن را پیش برد.
فردوسی.
از میکائیل بزاز... درخواست (مانک) تا آن را (قدید را) پیش برد. (تاریخ بیهقی). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، (استاد عبدالغفار) (تاریخ بیهقی) ، جلو بردن.
- از پیش بردن، قبلاً بردن. از جلوبردن:
شتر دو هزار آنکه از پیش برد
همه بردگان از بزرگان و خرد.
فردوسی.
، بردن قبل از دیگری. سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
غالب شدن، فائق شدن، کامیاب شدنس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش آوردن
تصویر پیش آوردن
بحضور آوردن، بخدمت آوردن، بردن نزد کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بردنی
تصویر پیش بردنی
قابل اجرا انجام پذیر اجرا پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خوردن
تصویر پیش خوردن
خوردن قبل از موعد مقرر، پیش خور کردن: امید به پیش خوردنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
((بُ دَ))
پیروز شدن، کامیاب شدن، انجام دادن، اجرا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
يتقدّم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
Further
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
avancer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیده شدن متلاشی گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن به دور خود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
memajukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
avanzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
продвигать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
weiterführen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
просувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
posuwać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
进一步
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
avançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
proseguire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
bevorderen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
ดำเนินการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
آگے بڑھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
এগিয়ে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
kusonga mbele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
ilerletmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
진전시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
進める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
לקדם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیش بردن
تصویر پیش بردن
आगे बढ़ाना
دیکشنری فارسی به هندی